سوق جیش. تحشید. قشون کشیدن. لشکرکشی کردن: چو نامه بنزدیک ایشان رسید که رستم بدان دشت لشکر کشید. فردوسی. بر بوستان لشکر کشد مطرد بخون اندرکشد. ناصرخسرو. باد هر کشور بدو آباد از آنک عدل او لشکر به هر کشور کشید. مسعودسعد. همان لشکر کشیدن با نیاطوس جناح آراستن چون پرّ طاوس. نظامی. چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت. سعدی
سوق جیش. تحشید. قشون کشیدن. لشکرکشی کردن: چو نامه بنزدیک ایشان رسید که رستم بدان دشت لشکر کشید. فردوسی. بر بوستان لشکر کشد مطرد بخون اندرکشد. ناصرخسرو. باد هر کشور بدو آباد از آنک عدل او لشکر به هر کشور کشید. مسعودسعد. همان لشکر کشیدن با نیاطوس جناح آراستن چون پرّ طاوس. نظامی. چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت. سعدی
یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)
یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)