جدول جو
جدول جو

معنی لشکر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لشکر کشیدن
حرکت دادن لشکر به سوی دشمن
تصویری از لشکر کشیدن
تصویر لشکر کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
لشکر کشیدن
(سِ کَ دَ)
سوق جیش. تحشید. قشون کشیدن. لشکرکشی کردن:
چو نامه بنزدیک ایشان رسید
که رستم بدان دشت لشکر کشید.
فردوسی.
بر بوستان لشکر کشد
مطرد بخون اندرکشد.
ناصرخسرو.
باد هر کشور بدو آباد از آنک
عدل او لشکر به هر کشور کشید.
مسعودسعد.
همان لشکر کشیدن با نیاطوس
جناح آراستن چون پرّ طاوس.
نظامی.
چپ و راست لشکر کشیدن گرفت
دل پردلان زو رمیدن گرفت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
لشکر کشیدن
تجهیز و سوق لشکر قشون کشیدن: قتلمش... لشکر کشید و شهر ری بحصار گرفت ناگاه خبر وصول الب ارسلان رسید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ زَ دَ)
ناله کردن سگ و گربه و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ شُ دَ)
تجنید. سپاه گرد آوردن:
دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کرد
به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد.
مجد همگر
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ تَ)
یک کر آب را بر زمین نجس شده ریختن و تطهیر کردن آن را. شستن جایی با کرهای آب چون صحن مسجدی یا زمین زیارتگاهی. (یادداشت مؤلف) ، با بول خود تر کردن جامۀ کسی را. بمزاح گویند: بچه، مرا کر کشید، یعنی جامه های مرا به شاش آلود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکه کشیدن
تصویر لوکه کشیدن
ناله کردن سگ و گربه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
لشکر گرد آوردن، تجنید: دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کرد بتیغ قهر دل خسته را مسخر کرد. (مجد همگر لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکر کشی
تصویر لشکر کشی
قشون کشی، سپهسالاری
فرهنگ لغت هوشیار